بالاخره سفر به غرب کشور، به سرزمین کردستان رو هم تجربه کردیم. بعد از ماجراهای پردردسر رزروِ جا؛ (که هتل گیرمون نیومد، اقامتگاههای بومگردی هم پر بودن و اتاقهای مریوان هم دیگه امکان رزرو اینترنتی نداشتن، یه جای خستهای رو توی شهر سنندج رزرو کردیم) چهارشنبه پونزدهم خرداد رفتیم کردستان.
- تجربه اول بود؛ فکر میکردم جادهی اذیتتری داشته باشه ولی به لطفِ قرارگیری در مسیرِ کربلا، حداقل از نظر جادهای اوضاع مساعد بود.
- هوا در گرمترین حالتِ خودش از ابتدای سال 98 بود و واقعا اذیت شدیم. تصورمون این بود شبهای خنکی داشته باشه، اما زهی خیال باطل.
- شهر سنندج به شکل عجیبی سایه نداشت! نمیدونم. انگار خورشید به شهر مستقیم میتابید!
- سنندج پر بود از پیکان و پیکان و پیکان. به شکلی که من دهه هفتاد، توی تهران هم اینقدر پیکان ندیده بودم که در آستانه قرن پونزدهم شمسی، اونجا اینهمه پیکان دیدم.
- انتظار اینقدر نمادهای تشیع در یک شهر با مردمانِ اهل تسنن نداشتم.
- دریاچه مریوان رو رفتیم؛ نمونه واقعی حیف کردنِ یک نقطهی گردشگری بود. مدیریتِ افتضاح و شگیِ مزمن در تمامیِ ابعاد.
- از اینکه کلِ استان، غذای ویژه و خاصی به عنوان نماد خودشون نداشتن و هیچکدوم از رستورانها روی منوی غذاهای کردی مانور نداده بودن، خیلی تعجب کردم.
- گویا مردمانش، انتظار این حجم از جمعیت رو نداشتن و بحرانِ نان عجیب توی چشم بود!
- و آخ از توتفرنگیهایی که همچون پشمک در دهان آب میشدند.
میخواستم خیلی تلخ از این دیار بنویسم؛ ولی گفتم بذار برای یه فرصت دیگه. امکاناتِ شمال رو نداشت، اما خوش گذشت.
وقتی شوهرخالهها الگو میشوند!
پیکان ,رو ,شهر ,هم ,توی ,سنندج ,و پیکان ,نداشتن و ,شهر سنندج ,پیکان و ,بود و
درباره این سایت